سلام.میخواستم دیروزبنویسم اما واقعا نمیتونستم بنویسم.چقدر سخته وقتی فکر یه رویدادی که هیچوقت نباید پیش بیاد رو میکنی واز همه بدتر اینکه اون اتفاق به وجود بیاد.
همیشه میترسیدم .میترسیدم که نکنه عشقی که به من داره از روی ترحم باشه؟نکنه به زور داره تحملم میکنه؟همیشه میترسیدم نکنه یه روز برسه و بگه که عمرم رو هدر دادی؟نکنه یه روز بگه من یه روانیم؟نکنه یه روز بگه که تو توی این ۴ سال میخواستی حس ترحم منو به خودت برانگیزی؟نکنه.....................
اما بالاخره همه اینارو گفت.وچقدرم شبیه اون چیزی بود که ازش میترسیدم.دلم دریای خونه.اخه از خدا بیخبر من که همیشه ازت خواستم که اگه داری بهم ترحم میکنی منو مثل یه دستمال چرک اززندگیت پرت کن بیرون.نگفتم؟من که تواین ۴ سال همیشه گفتم ازروزی که بگی داود عمرم رو هدر دادی وحشت دارم.نگفتم؟تو توی جواب چی میگفتی؟میگفتی داود لحظه لحظه زندگی با تو رو به دنیا نمیدم.یادته؟من روانیم؟به چه جرمی؟اینکه دوست داشتم؟یا اینکه امتحانت کردم؟من به حس ترحم تو نیاز داشتم؟خوب تو که دیدی من یه احمق بیعرضه هستم پس چرا با این ادم ۴ سال ساختی؟اره حتما از دید تو من یه احمقم چون اگه من ۴ سال تورو امتحان کردم در عوض تو ۴سال منو به بازی گرفتی.پیش خودت تصور کردی که لابدیه کسی به پستت خورده که شایسته ترحم و محبت بیش از حده.
دیروز ازم پرسیدی پس این ۴ سال چی؟گفتم نمیدونم تاوانش هر چی هست میدم.گفتی همین؟گفتم غلط کردم گفتی همین؟گفتم چیز خوردم بازم گفتی همین؟گفتم........................
اره غلط کردم اگه راست و حسینی همونبار دوم که دیدمت بهت گفتم که جریان ما وصال نداره.غلط کردم اگه منم مثل خیلی از مردای با مرام تا اون لحظه اخر که به طرفشون قول میدند ولحظه اخر میزنند زیر همه چیز رفتار نکردم.
وقتی فکرشو میکنم..........................................واقعا من عمرت رو هدر دادم؟خوب هنوز دیر نشده برای شمایی که انقدر عاقلی و میفهمی که من نیاز به حس ترحم تو داشتم.که من عمرت رو هدر دادم که من.................پس هنوزم دیر نشده.برو دنبال کسی که عمرت رو هدر نده.منم اگه لایق باشم برات ارزوی خوشبختی میکنم.
فقط یه چیزی تو دلمه که اتیشم میزنه:تو که منو لایق ترحم میدونستی پس چرا سری قبل با اون وضع منو ول کردی و رفتی سراغ بخت وایندت؟نه من محکومت نمیکنم چون این حق رو داشتی که در مورد ایندت تصمیم بگیری اما نگو که دلت باسم میسوخت چون هم از خودم متنفر میشم هم از تو.یادته که چطوری فراموشم کردی؟اگه یادت نیست خوب من یادت میارم.
بارانِ چشمم دیگر نمیگذارد مىگوید نباید گفت از کسی که بی بهانه تنهایت گذاشته است…….
چرا تعریف نکنم……..
چرا نگویم……..
تومرا از چشمت انداختی و من بلندت کردم تا اوج……..
من روشنش کردم اما تو خاموشى ام را جشن گرفتی…………
تو مرا بارها شکستی و من روى خراشهاى کوچکى که دیگران بر دلِ به ظاهر شیشه اى رنگت گذاشته بودند مرهم شدم……. توبه خاطرِ من , نه, من کجا , تو به خاطر خودت از پا نشستی و من محضِ خاطر تو هنوز ایستاده ام .
تو رفتی و من ماندم
تو گذشتی و من نوشتم…….
توگذشتی و من نوشتم…….. تو ترک کردی و من درک ……… تو فریاد زدی و من بریدم……
مدفونم کردى و برگشتى !!!!!!!!!!!
راستش فکرکردم چند روز که بگذرد سرِ مزارِ این عشق مى آیى و محضِ خاطرِ نان و نمکِ سفره همیشه باز عاشقیمان اشکى , بارانى , بغضى , چیزى می ریزى , اما هیچ کدام , حتی نگاهى , حتى نگفتى "لعنتى عجب عاشم بود"………
راستش گل مى گویند خاک سردتر از قطب است و تو از قطب هم سردتر………
به همه مى گویم مرگ تنها یه معنی نداره …….
خیلى ها یواشکى جورى که کسى سر از آشفتگىِ قلبِ شکست خورده شان در نیاورد مى میرند درست عین حالایم
نه علامتى.. نه اشاره اى ...... نه تک زنگى ..... حتی محضِ خوش کردنِ این دلِ بیچاره چیزى..... گرچه پریشانى فکرم مدتها پیش به من آموخت که دل براى بردن است و دلی که نبرندش حتماً جنسش خوب نیست
اما چه کنم دلم تنگ تر از شکافِ سوزن است برای دیدنت , شنیدنت و حتى فریادت ..... چه برسد به بخششت.... هی می نویسم و نمى خوانم و این نخواندن شاید تا حدى خیلى شبیه به ننوشتن است و خودت بعدِ این همه دیوانگى ام می دانى که چه بلایى به سرم مى آید وقتى خواندنِ نوشته هایم براى تو دیر مى شود و حتماً لذت مى برى از شکنجه کسى که به جرمِ دیوانگى تقاصِ جنونش را به بدترین وجهِ ممکن پس مى دهد و آن چیزى جز بى تو بودن نیست............
خیال میکنى مرگ فقط این است که جسمى با چشم هاى بسته و قلبِ خاموش را توى یه جعبه چوبى و شیشه اى تا زیرِ زمین بدرقه کنند و بعد اشک و خاک رویش بریزند تا آرام بگیرد و خودشان هم تا چند روز سیاه بپوشند و اشک بنوشند و دسته گلى با روبانِ مشکى پرپر کنند و نامِ آن جسم را فریاد بزنند و بعد چشم باز کنند و ببینند یکسال از کوچِ آن جسم گذشته است و باید بروند و وانمود کنند هنوز غمگینند اما با خودشان به این نتیجه تلخ برسند که یادِ او را همراه با جسمش زیر یک عالم خاکِ سرد پنهان کرده اند و.................
اما نه...........
مرگ یعنى بدانى کسى برایت مى میرد یا لااقل به عشق تو نفس مى کشد و بعد زندگى را هم دوست ندارد چه رسد بی تو زندگى کردن را و بعد آن را هم از او بگیرى به جرمِ جنونش یا دوست داشتنش و در خلا ء نبودنت حبسش کنى تا به مرگِ تدریجى برود و بمیرد ..........
مرگ یعنی اینکه بدانى کسى بى تو , بی ستاره ات هفت آسمانش شب است , خورشید نمى شناسد , روز ندارد , لحظه نمی فهمد , ساعتش روىِ آخرین لمسِ حضور تو مانده است و تقویمش هنوز تحویل را نچشیده است و بدانى و بگذرى و بگذارى به همین حال بماند تا بمیرد....... و اصلاً ته دلِ مثلِ حریرت هم تکان نخورد یهنی همینطور است دلِ تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تو مى دانى که من چه می کشم چیزى فراتر از درد..... بالا تر از زجر , مى دانى و مى خواهى که همین گونه باشد و این خواستن تو تنها نفسى است که مى گذارد بنویسم و برایت تصویر کنم.......
اینجا خبری نیست وقتی از تو خبرى نمیرسد.... درست عینِ تقویمِ سیاه من و سرنوشتِ بى عاقبتم.......
به خدا تمام شدم ......... به خدا تمام شدم ......... به خدا تمام شدم ......... به خدا تمام شدم ......... تمامش کن
باشد من پیشِ هر کس که بگویى و بخواهی می گویم و می نویسم که من بدم........ که تقصیر من بود...... که من چون دیوانه توام خطرناکم یهنی ممکن است دست به کارهایى بزنم که دور از خُلقِ آدمیزاد است و از روی هر چه که بگویى جریمه بنویسم و می نویسم ...... من تنبیه شدم
اره.این نوشته دقیقا تمثال اون روزایی که منو مثل یه حیوونی که به قول خودت نیاز به ترحم داشت از خاطرت بیرون روندی و الان ازم غرامت میخوایی .اما بی انصاف من غرامت اون روزای سخت وعذاب اوررو از کی بگیرم؟
نه اگه خوب فکر کنی میبینی که ما از همون اول هم قسمت هم نبودیم.نمیتونم کسی رو که من تا این حد باهاش صادق شدم رو هنوز مثل سابق دوستش داشته باشم در حالیکه هنوز تواولین سوالی که ازش کردم اصرار و پا فشاری به دروغ گفتن داره.
اینا حرفایی بود که دیروز باید بهت میگفتم اما نتونستم یعنی طاقت نیاوردم که بیش از این حرفای مثل گلت رو بشنوم.اما الانم خدا خدا میکنم که این نامرو نخونی.مگه فرقی هم میکنه؟از نظرتومن همیشه مقصر بودم پس همون بهتر که زودتر از خاطرت محو شم
خیلی قشنگ بود .به این احساس قشنگتون واقعا احسنت.
واقعا براتون متاسفم امیدوارم عشق اخرتون رو پیدا کتید چون اگه بخواهید پایبند اسم وبلاگتون باشید باید به فکر عشق اخرتون باشید
بازم بهتون سر میزنم.قربان شما:گلنازجووووووووووووووووون
سلام
دوست خوبم ممنون از اینکه به وبلاگ من سرزدی
با تبادل لینگ یا لوگو هم موافقم
راستی وبلاگت چرا بهم ریخته شده
اگه کمکی در مورد طراحی وبلاگ خواستی بگو
فلا بای
سلام
من این وبلاگ را برای یکی از دوستام ساختم .
اگه خواستی تبادل اطلاعات کنی خبرم کن
به سایتم یه سری بزن
منتظرم
بای
برام میل بزن که چی می کنی
سلام دوست عزیز من ... خسته نباشی ...
از اینکه به خونه پر از مهر و صفای درویشانه من گاهگداری نگاه میکنی و لطف و نظرتو شامل حالم میکنی بسیار ممنونم ...
آخرین مطلب و نوشته وبلاگتو خوندم ...
خیلی جالب و خوندنی بود ...
وقت تنگ و تعداد دوستان و نوشته های اونها زیاد ...
تا جایی که وقت و حوصله یاری میکنه حتما بهت سر میزنم و مطالب وبلاگتو می خونم و اگه لازم دیدم حتما نظر هم میدم ...
از اینکه به برخی از نوشته هات نمی تونم نظر بدم از همینجا عذرخواهی میکنم ...
امیدوارم که شما هم در تمام مراحل زندگیتون موفق و پیروز باشید و روزبه روز شاهد مطالب و موضوعات جالب و خوندنی از شما باشیم ...
آرزوی قلبی من موفقیت همه دوستان گل اینترنتیم هست ...
الهی که هیچوقت دلت غم نبینه ...
باز منتظر حضور سبزت هستم ...
یا حق
سلام. خوبی عزیز. ای بابا مگه دیگه آدم دل نشکسته هم میبینی؟ اما عزیز خدا هست . و یه چیزه دیگه که ما ممکنه همدیگه رو ندیده باشیم اما درد همو میفهمیم. پس تنها نیستیم. ممنون که به من هم سر زدی. من تو هر زمینه ای در خدمتم. امیدوارم شاد باشی.
سلام
ممنون که سر زدین! من راستش خیلی از کامپیوتر سر درنمیارم! اگه میشه برام بنویسین چطور میشه لینک رد و بدل کرد!