سلام

سلام،من باز آمدم،فقط الان این رو بگم که عشق من یعنی شهره نازم،همدم مهربونم،بازم با منه.بازم

من رو داره تحمل میکنه .

فقط اینکه هر چی بود ،چه اشتباه و چه درست،تموم شد،از این به بعد بیشتر میام،فعلاً یا علی.

 

نمیدونم یادت می یاد موقعی که میرفتی با هم چه عهدی بستیم؟

من عهد بستم که هر هفته که از رفتنت گذشت من غم تنهائیم رو تو یه کتاب بنویسم و تو هم هر هفته یه بوته گل تو هر جائی که هستی بکاری تا که دوباره بیای

و امروز می بینم که دوست من که تو باهاش ازدواج کردی یه باغ پر از گلای رنگارنگ داره

و من هم یه کتاب پوسیده به اندازه شاهنامه

این شعرهم قشنگه

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم


همان یک لحظه اول


که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان


جهان را با همه زیبایی و زشتی


بروی یکدگر ویرانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم


که در همسایهء صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
.

نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم


بر لب پیمانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم


که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین


زمین و آسمان را


واژگون ، مستانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم


نه طاعت می پذیرفتم


نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده،

پاره پاره در کف زاهد نمایان


سبحهء صد دانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم


برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان


هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو


آواره و دیوانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم


به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان،

سراپای وجود بی وفا ، معشوق را


پروانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم


بعرش کبریائی ، با همه صبر خدایی


تا که می دیدم عزیز نا بجایی ، ناز بر یک نار و اگر دیده خواری می فروشد


گردش این چرخ را


وارونه بی صبرانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم


که می دیدم مشوّش عارف و عامی ز برق فتنهء این علم عالم سوز مردم کش


بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری


در این دنیای پر ، افسانه می کردم
.

*

عجب صبری خدا دارد
!

چرا من جای او باشم؟


همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
!

اگر نه من به جای او چو بودم
...

یک نفس کی عادلانه سازشی


با جاهل و فرزانه می کردم؟

 

شب من پنجره بی فردا

روز من غصه تنهایی ها

مانده بر خاک و اسیر ساحل

ماهیم، ماهی دور از دریا

هیچکس با دل آواره من

لحظه ای همدم و همراه نبود

هیچ شهری به من سرگردان

در دروازه خود را نگشود

برای همین بود که بازم به سراغت امدم

نظرات 2 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

خوشحالم
خييييييييييييللللليييييييييييييييييييييييی زيييييييااااااااااااااااااا د خوشحالم .
عشقتان استوار
اعتمادتان منسجم
حق يار.

شبنم سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:55 ب.ظ http://berkeie-b-ab.blogsky.com

سلام آقا داود / خیلی تبریک میگم / ایشالله که خوشبخت باشین / با عشقی پایدار و ابدی / انتخابت هم عالی بود / منو از یادت بردی؟ لینکم هم که نیست / بابا خیلی باحالی / من به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد