ایام فاطمیه رو به دوستداران گل خوشبوی علی تسلیت عرض میکنم

سلام دوستان.ببخشید اگه دیر سر میزنم.اصلا دراختیار خودم نیستم.امیدوارم همیشه سالم و سرزنده باشید. تا شقایق هست , زندگی باید کرد . . . . . وقتی شقایق مرد ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن ، به آنها چند قطره آب قرض دهد . جویبار آهی کشید و گفت : آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک تبدیل شود و آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است . گلها گفتند : راست می گویی ، چگونه ممکن بود با آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟ جویبار پرسید : مگر شقایق زیبا بود؟ گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود . جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم . تا شقایق هست..... مهتاب غمگین بود. می گفت زندگی را دوست ندارد. ستاره ها دور او چرخیدند تا بخندد ولی او می گریست. کهکشان او را تاب داد و آسمان برایش شعر خواند. ولی مهتاب هنوز هم غمگین بود. دریا و جنگل برایش دست زدند و قصه گفتند ولی فایده ای نداشت. گل سرخ کوچک لبخند زد و گفت: «تا شقایق هست، زندگی باید کرد.» مهتاب اشک هایش را پاک کرد و خندید. آسمان و کهکشان هم خندیدند من امشب تا سحر بیدار بیدارم من امشب تا خدا مشتاق مشتاقم من امشب در قفس چون لیلی مجنون من امشب تا شقایق تاب نتوانم مرا امشب سکوتی وهم انگیز است مرا امشب ترانه با غزل خفته است مرا امشب چراغ شهر خاموش است مرا امشب تنی خسته دل و جان است تو امشب تا سحر در خواب مهتابی تو امشب تا خدا پروانه میخوانی تو امشب در تکاپو سنگ میکوبی تو امشب تا شقایق خواب بشماری تو را امشب ترنم بر لبت بنشست تو را امشب ترانه پر صدا خواندست تو را امشب چراغ و شهر نشناسی تو را امشب رفیق عشق دیگر هست زندگی خالی نیست : مهربانی هست , سیب هست , ایمان هست . آری تا شقایق هست , زندگی باید کرد. در دل من چیزی است , مثل یک بیشه نور, مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم , که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت , بروم تا سر کوه . دورها آوایی است , که مرا می خواند با تو ام ای سهراب ، ای به پاکی چون آب ، یادته گفتی بهم ،تا شقایق زنده است ،زندگی باید کرد. نیستی سهراب که ببینی که شقایق هم مرد ، دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد؟ یادته گفتی بهم ،اومدی سراغ من،نرم و آهسته بیا ،که مبادا ترکی برداره چینی نازک تنهایی تو،اومدم آهسته نرمتر از یک پر قو، خسته از دوری راه ،خسته و چشم به راه. یادته گفتی بهم عاشقی یعنی دچار،فکر کنم شدم دچار، تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه،آره تنها باشه ،یاره غم ها باشه ، یادته می گفتی گاه گاهی قفسی می سازم ،می فروشم به شما ، تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست ،دل تنهایی تان تازه شود، دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه سهراب ، ساحل یه نفسه،نیست که تازگی بره این دل تنهایی من ، پس کجاست اون قفس شقایقت؟ منو با خودت ببر به قایقت، راست می گفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود آره، کاشکی دلشون شیدا بود، من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب، تو خودت گفتی بهم ، بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است.