خسته ام

سلام دوستان،شبتون بخیر.الان تازه از شاه عبدالعظیم امدم،میدونید حال زیاد خوبی ندارم،هرر وقت که دلم طاقتش تاق شه،و از همه چیز ببرم میرم اونجا،دلم خیلی گرفته،کاش،،،،،،

بعضی وقتها یادم میره که من بنده همین خدایی هستم که هروقت واقعاً تنها میشم و به مشکلی بر میخورم

بازم مثل آدمهای پرّرو میرم دم خونش.تو حرم که بودم به این فکر میکردم که واقعاً خیلی پستم.هر وقت که کپکم خروس میخونه،یادی از خدا نمیکنم،اما همینکه اطرافیان یا مونسم تنهام گذاشتند،احساس میکنم که غیر خدا هیچ کس رو ندارم.

میدونید٬ اصلاً حوصله هیچ کاری ندارم،باید برم دنبال کار استخدامم اما به خدا مثل مرغهای کرچ یه گوشه اطاق میشینم و به دیوار زل میزنم،الان بیشتر از یک هفته است که شبها تا ساعت ۴صبح تو رختخوابم قلت میزنم و خوابم نمیبره.آخه به خدا تو این مغزم پر از سوالاییه که داره داقونم میکنه.کاش میتونستم رسواش کنم،کاش،،،،،،

اما نه بیخودی دارم خودم رو زجر میدم،باید بازم به خدا توکل کنم.

نمیدونم که تو رو نفرین کنم یا این دلم.......

نمیدونم که تو حلِ مشکلی یا مشکلم........

با تو عاشقانه بودم پس چرا حسرت یه روز عشق مونده تنم؟؟؟؟؟؟؟؟

با تو شاهنامه بودم نه یگ غزل.......

با تو رودخونه بودم نه یک غنات.......

یه روزی منو تو بودیم و حالا منو تنهایی یک عمر تا کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه روز غربت و پر بغض و هراس.......

دارم عینِ ماهیا جون میکنم.........

خسته ام از تظاهر سادگی جای دندون روزگار روی تنم.........

نه کسی میدونه که من چی میخوام ......

نه خودم دونستم عیب کار کجاست.......

تا به هر کی میگی عاشقی چیه ؟؟؟؟

میگه بگذر عاشقی تو قصه هاست!!!!!!!!!!!!!

گفتم عاشقی یادم اومد که...........

زمانی که عاشق کسی هستی رهایش کن اگر عاشقت باشد برمى گردد و اگر بازنگشت بدان او هرگز دوستت نداشته است.......
به خدا دیگه بریدم.

درپناه مولا علی

نظرات 1 + ارسال نظر
گمنام چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:09 ب.ظ

اقا داود می خوام بدونی همیشه بر نگشتن از دوست نداشتن نیست. بعضی وقتا از خرد شدن . از زیر سوال رفتن پاکی و صداقت و وفاداری و اعتقادات است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد