لحظه مرگ

نمیدونم،نمیدونم چرا کسی سر قبرم نمیاد؟چرا؟آخه الان من فقط مرگ رو احساس میکنم ،همیشه بهش گفتم که لحظه جدایی من از تو لحظه مرگم،اما میدونید چرا الان یه آدم مرده داره مینویسه؟چون باید حرف بزنه،دلش پره.امروز تصمیم گرفتم که برم،برم ، چیزی رو که فکر نمیکنه نمیدونم،ازش بازم بخوام،بهش بگم که میخوام کمکت کنم،که میخوام راه رو نشونت بدم، اما تا لحظه مرگم دروغ گفت،از شهاب اسم برد،از امید اسم برد،از،،،،،،،،اما اینا اونی نیست که من میدونم،شاید آدمای دیگه باشند،میخواستم کمکش کنم،به خدا نیتم این بود،اما بازم تا لحظه مرگم بهم دروغ گفت،میخوام داد بزنم،میخوام همونطوری که تو روش نگاه کردم و ان چرا که لایقش بودرو بهش گفتم رو اینجا هم بگم،اما ارزش دوباره نداره،میخوام داد بزنم بگم آهای،خواهری که به عشق من بیشتر از چشمت اعتماد داشتی،این بود؟آره؟اما به خدا میدونستم که تو هم از جریان این اشغال با اونی که میخواد داده منو به فرجام برسونه خبر داشتی،وقتی اصرار میکردی و میگفتی که از چشمم بیشتر به عشق تو اعتماد دارم،آتیش میگرفتم.آره بی پروا حرف میزنم،چون دیگه ازش متنفرم،دیگه نمیخواام ببینمش دیگه نمیخوام بهش،حتی یه لحظه یه لحظه فکر کنم،اصلاً این اشغال ارزشش رو نداره،پس حرفمو میزنم، آخه چرا؟تو که به قول خودت میگی پسر خوبیه چرا تاحالا منو به بازی گرفتی؟اما بزار من یه حقیقتی ر و بهت بگم،اگه تو به قول خودت کمتر از 10 مرتبه باهاش بیرون رفتی که اینم دروغ گفتی اما من بهتر از تو اونو میشناسم،من بهتر از تو اونو امتحان کردم،از من اشغالتر اونه،اما از خدا میخوام که بمونه،بمونه و اون بلایی رو که سر من اوردی ذره ذره سرت بیاره،اشغال،حیف،حیف،ای خدا منی که دل دیدن غم دشمنم رو نداشتم،پس چرا الان دارم برای این اشغال آرزوی بدبختی میکنم؟اما خودم جوابش رو میدونم،چون وقتی فکرش رو میکنم میبینم 4 سال .4 سال،ای خدا کم نیست،4 سال فقط به اون فکر کردم و،،،اما اون حتی لحظه آخر نخواست باهم صادق باشه،دیونه میشم ،بهم میگفت اگه کسی بد از من دستتو بگیره،من آرزوی بدبختیشو میکنم،من نمیفهمیدم چرا این حرف رو میزنه اما حالا خودم این رو میگم،میگم ای خدا،ای کسی که بیشتر از همیشه الان بهت محتاجم،ای مهربون،داد منو بگیر، این بود؟این بود حقم؟آره میدونم الان اهل خونوادش دارن این متن رو میخونند،اما میخوام به مادرش بگم که مادری که فکر میکردی دخترت فقط به یکی سلام میده،نفرین یکطرفه نکن،حتی گناهکارها هم خدایی دارند، دختر شما هیچ گناهی نکرده،حق داشته که زندگیشو انتخاب کنه،اما چرا با من صادق نبود؟چرا؟چون من لایقش نبودم؟پس چرا گذاشتی 4 سال عمرشو هدر بدم؟ آخه چرا هیشکی الان نمیپرسه چته؟خدایا چرا هیشکی گردو خاک رو از رو سنگ قبرم پاک نمیکنه،چرا این اشکها دارند هدر میرن؟ خدایا من با چه نیتی امروز رفتم ببینمش؟تو که میدونی؟تو که ناظر به همه چیز هستی؟من میخواستم اینطوری تموم شه؟ خدایا تو که بهتر از هر کسی میدونی که من چه چیزها در موردو کارهای این اشغال میدونم،تو که میدونی من خودمو قانع کردم تا تمام این فکرو خیالها رو به جون بخرم،اما کمکش کنم تا تو چاه نیفته،نمیدونستی؟اما نه شایدم بهم رحم کردی،شاید بهم لطف کردی،شاید خواستی با این تنفر ازش جدا شم تا دیگه اسم ننگش تو گوشم نپیچه،تا همین الان برم و عکس ها و نامه های کثیفش رو که بوی تعفن میده رو پاره کنم و مثل یه تیکه اشغال بندازم دور؟ آخه مگه من ازش چی خواستم؟چرا قبل از اینکه از من عکسل العمل ببینه منو محکوم کرد؟چرا حرف نزد،چرا راستشو نگفت تا بفهمه که نیتم چیه؟تا امیلهایی رو که با اون سوگلیش که به قول خودش 10 تا اسم داره بهش بدم،ببینه که با چند تا ایدی دختر و با چه طرزی صحبت میکنه؟نمیدونم چرا الان دارم اینارو میگم،شاید هنوز دلم برای آیندش میسوزه، اما بدرک،به جهنم،به خدا دیونه شدم،با خودم حرف میزنم،شبها خوابم نمیبره،چرا،آخه چرا؟به کی بگم که میخواستم باهاش زندگی واقعی رو تشکیل بدم،؟خدایا شکرت،شکرت که چهری این کفتار رو نشونم دادی، میدونم که حتماً دوستم داری که نخواستی فکرم رو بیشتر از این به این چیزا معطوف کنم،خدایا شکرت،خیلی حرفها دارم،اما به خدا نمیتونم بنویسم،هم حالم بده،هم دستم درد میکنه، الان اگه مادرم بیادو این خون رو ببینه میدونم که فشارش باز میافته،خدایا این مشت رو به دیوار زدم،چون چیزی دم دستم نبود تا دستم رو باهاش داغ کنم،که دیگه اسم این اشغال رو به زبون نیارم، پس همیشه یادم بنداز که حتی تو لحظه مرگ باهم صادق نبود. خدایا تو بهم یه عشقی عطا کن تا در حد و اندازی خودم باشه،که قابل باشم،که مثل این از خدا بی خبر دنبال بالاتر از من نباشه، خدایا کمکم کن،کمکم کن ،تو این تنهایی و دلواپسی کمکم کن،تنهام نزار،اگه شبها خوابم نمیبره یکاری کن به یاد تو باشم،یه کاری کن تو دل تاریک شب به تو فکر کنم نه هر بی سروپایی.. هلالش نمیکنم،چه حق داشته باشم چه نداشته باشم،نه اون رو نه خواهرش رو و نه،،،،،، مگه من باسه چی میخواستم حقیقت رو بدونم؟خدایا من نامردم؟نه ،خودت میدونی چرا تا حالا دوام اوردم،چرا بعد از اینکه همه چیز رو فهمیدم بازم مثل سابق به آیندش دل خوش کرده بودم،به خنده هاش،به رضایتش از زندگی،فقط میخواستم اون عقده ای رو که 2 ماه بود تو دلم گذاشته بود رو خودش بگه،میخواستم حرف راست رو از زبونش بشنوم،میخواستم بهش بگم که چیکار نباید بکنه،که چه راهی رو نباید بره،آره اگه من نتونستم خوشبختش کنم،لااقل میتونستم کمکش کنم،نه؟ اما اون نخواست،نمیبخشمش،خدایا الان که وقتو اذان هستش روم رو به طرف تو میکنم،از ته دل ازت میخوام که این اهی که از دل میکشم رو دادخواهی کنی،چقدر دارم به این 4 سال و این اعشق پوشالی بد و بیراه میگم،آخه چرا ،چرا مگه من،،،،،،،،، حالا که این مرام و معرفتش بود،حالا که تو این 2 ماه به اندازه یه عمر منو به بازی گرفت،اونو فقط لایق این شعر میدونم. دیگر از تاریکی بیشتر خواهم گفت از دیار ظلمت،از دل با غم جفت مینویسم از او،از دل ناپاکش از وجودی بی عشق،روح شهوتناکش سیبکی گاز زده میوه جانم بود پیکری آلوده دین و ایمانم بود من نمیدانستم،او پر از وسوسه بود از دلش،تا سخنش،سالها فاصله بود دست ناپاکش را میفشردم در دست میرسیدم تا عشق،او ز،،،،،سرمست او مرا میدزدید،از خودم گم میکرد خنده ام را میبرد،خرج مردم میکرد بوته ای چون بیقدر،شد گل بیخارم از تمام دنیا،از خودم بیزارم تا ابد ناپاکم،داغ ننگی بر دل طوق لعنت بر دوش،بودنی بی حاصل ای خدا دیگه به صداقت کی میشه اعتماد کرد؟دیگه به کی میشه گفت دوست دارم؟دیگه از حرف کدوم انسانی میشه به اوج اسمونها رفت؟ من فقط صداقتش رو میخواستم،وگرنه تو که بهتر از هر کسی میدونی همه چیز رو فهمیده بودم سخت بیزارم از این شهر شلوغ خسته ام زین ادّعاهای دروغ مرگ میخواهم چه جای زندگیست؟ من ندارم هیچ نای زندگی هر کسی دعوی همراهی نمود بار خود میبست،لافش پوچ بود همه جا رسوات میکنم،آره شاید بهم بخندند ،شاید مسخرم کنند،اما باید رسوات کنم،حالم ازت به هم میخوره،باید به همه بگم که چه جوری ازت متنفر شدم،برو الهی که خیر نبینی،برو الهی که حسرت یه عشق واقعی تو دلت بمونه بهم چند بار گفتی مگه خیال میکنی کی هستی؟آره من هیچی نیستم،من پستّر از خاکم.اما من یه سؤال ازت دارم،تو کی هستی؟تو فکر میکنی کی هستی؟فکر کردی اینقدر جذاّب و خوشگلی که هر چی بخوایی همون میشه؟نه،این من بودم که عاشق تو بودم،فکر نکن همه اینطوری خواهند شد، اگه تو بهترین بودی،برای من بهترین بودی،من بودم که تورو بهترین کرده بودم،من بودم که از تو یه بت ساخته بودم،تو هم هیچی نیستی.
نظرات 4 + ارسال نظر
سنگ صبور یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:04 ب.ظ

salam azizam,nemidonam chi bayad begam ya aslan bayad begam ya na ??????vali dari sakht migiri1nemidonam!vaghean nemidonam bayad chi begam/i!

ندا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:17 ق.ظ

سلام
تقریبا حرفاتو خوندم و متاسف شدم شایدم زیادی بهش رو دادی شاید لیاقتش روو نداره
نمی دونم
به هر حال برات آرزوی موفقیت می کنم

زندگی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ب.ظ

سلام . به طور کاملا اتفاقی مطالبت رو دیدم . این رو می ذارم به فال نیک چون تازگی ها شخصی غیر از همسرم بیش از اندازه بهم توجه می کنه و فکر من رو الکی الکی به خودش مشغول کرده . الان که این مطالب رو خوندم قلبم لرزید . بهت حق می دم خیلی سخته . نمی دونم چه جوری این کار رو باهات کرد . من که فقط یک کم به رفتارهای شخصی غیر از شریک زندگیم فکر کردم ، عذاب وجدان امانم نمی ده . آخه به نظر من حتی فکر کردن به شخص دیگه ای جز شریک زندگی یک خیانت بزرگه.متن شما برام حکم یک نشونه رو داشت . ازت ممنونم . ولی یک چیزی رو دوستانه از من قبول کن . وقتی از کسی نفرت داری هیچ آزار و اذیتی به او نمی رسه ، این فقط تو هستی که آزار می بینی . سعی کن فراموش کنی و تایک مدت هم دنبال کسی برای جایگزین کردنش نباشی . حواست باشه آدم ها با هم فرق می کنن و آدم باوجدان هم پیدا می شه . نکنه یک وقت بدبین بشی و یک دختره بی گناه دیگه جور بدی دختر اول زندگیت رو بکشه . حرف از مرگ و مردن باعث می شه طرف خیال کنه هنوز هم خیلی آدم مهمی برات هست . بهترین راه فراموشی ، کاره . هم پول در می یاری هم سرت گرم می شه و فراموش می کنی . نمی دونم چقدر به نماز شب معتقدی اما من ، با اینکه زیاد اعتقاداتم قوی نیست ولی امتحانش کردم و خیلی جواب داده . یک بار هم که شده ساعت 2 یا 3 شب از خواب بیدار شو و نماز شب بخون و از خدا بخواه که فراموش کنی و شخص مناسبی نصیبت بشه و هردوتاتون قدر هم رو بدونین . بین اسم چهل تا مومن ، من رو هم فراموش نکن . بگو همونی که اسم رمزش زندگیه .....

زندگی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:36 ب.ظ

به تاریخ مطلب نگاه نکرده بودم . مثل اینکه 4 سال گذشته . امیدوارم فراموش کرده باشی و زندگی خوبی برای خودت ساخته باشی . مثل اینکه این مطلب فقط یک نشونه برای من بوده . موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد