خدایا رحم کن بر حال بیمارم

خداوندا،
اگر روزی بشر گردی،
ز حال من خبر گردی،
پشیمان میشوی از فتنه خلقت،از این بودن،از این بدعت،
زمین و اسمان را کفر میگویی،نمیگویی؟
خدایا در کف غصه دوران دل من چون خون شد ...
سلام،سلام به تویی که رفتن حق توست و موندن حق من.عزیز من تو رفتی،یعنی خواستی که بری،چون من برات اضافی بودم،چون جای تورو تو این دنیای بزرگ کوچیک کردم،یا نه جای سوگلیت رو ،کسی که فکر میکنی مرد آرزوهاته،اما تورو به عشقمون قسم مواظب باش،حواستو جم کن،نکنه یه بار دیگه کسی اشکتو دربیاره؟نکنه بازم از عشق سیر شی؟نکنه بازم اشکای مثل الماست هرز بره،آره من اشغال که ارزش خوبیهای تورو نداشتم،الان میدونی چه حالی دارم؟یادته حال یه گوسفندی که موقع سر بریدن برام تشبیه کردی؟ الان مثل اون حال رو دارم،امدم تا بهت بگم من نمیتونم،بدون تو نمیتونم،امدم بگم که کمکمون کن،لااقل به من کمک کن،اما بازم دروغ گفتی،این بار مرگ منو قسم خوردی و گفتی این یه اشتباهه،برام ثابت شد که نه تنها برای تو اضافی هستم،برای دنیای تو هم اضافیم،وقتی که گوشه دیوار 1 ساعت و نیم بود که تکیه به دیوار زده بودم تا از محل کارت بیایی بیرون،قلبم تاپ تاپ میزد،عین اولین روز دیدار،یادته؟حدوده 4 سال پیش؟یادته چقدر بهم آرزو دادی؟یادته چقدر بهم امید دادی؟یادته وقتی سردم بود،شال تو کیفتو دراوردی و انداختی دورگردنم،عین کسی که یه جوجه گنجشک رو تو سرما پیدا کنه و همه تلاشش رو بکنه تا اونو گرم کنه؟یادته چقدر آروم شده بودم؟یادته چقدر راحت تونستم خودمو بشکنم و جلوت گریه کنم و از بدبختیم بگم؟یادته روم نمیشد تو چشمات زل بزنم و به بهانه دیدن اینکه آیا تو چشمات لنز هست یا نه،همش دزدکی تو چشمات زل میزدم؟یادته وقتی خودمون رو با دیگران میدیدیم به عشقمون افتخار میکردیم؟ یادته اون روزی رو که ازت ساعت پرسیدم؟یادته اونروزی که برق چشمات اسیرم کرد؟یادته اون موقع که زلزله امده بود،توی کلاس دانشگاه بهم گفتی داود اگه یه وقت زلزله بیاد کجا همدیگه رو پیدا کنیم؟یادته وقتی غذا میخوردیم همیشه من به باقیمونده غذای تو چشم داشتم؟یادته وقتی شیتطنتم میگرفت با صدای بلند قهقهه میزدی و منم فدای ریسه رفتنت میشدم؟یادته وقتی از خیابون رد میشدیم من سمت راست وای میسادم و میگفتم اگه قراره کسی به پای عشق اون یکی بمیره،اون منم؟یادته همیشه میگفتی داود به زندگی امید داشته باش؟یادته همیشه منو آقا خوشگله صدا میکردی؟یادته چه کادو ها که برام نگرفتی؟ یادته موقع فارغ التحصیلی اون کادوی خوشگل رو زیر بارش برف بهم دادی؟یادته چقدر امام زاده صالح رفتیم و مینشستیم گنبد و کفتر ها رو نگاه میکردیم؟یادته چند بر شاه عبدالعظیم رفتیم؟یادته یه بار جشن تولدم ،اون ساعت خوشگل رو تو امام زداه صالح بهم دادی؟یادته چقدر تو پارک زیر مهتاب اسمون نشستیم؟یادته چقدر با هم رفتیم رستوران و کوبیده خوردیم؟یادته یادته یه بار قبل از اینکه سینما بریم،رفتیم و 10 سیخ کوبیده سفارش دادیم،بعدش مسموم شدیم؟یادته حده اقل یک برا در هفته میرفتیم سینما؟یادته هیچ فیلمی نبود که ما نرفته باشیم؟یادته چند بار با هم رفتیم دربند،سرخه حصار،جمشیدیه؟یادته یه بار یه کادو که پیرهن خوشگل بود،تو پارک جمشیدیه بهم دادی؟یادته یه بار اون عطر خوشبو رو تو جمشیدیه باهم قسمت کردی؟یادته جشن تولد سوگل ،چه شبی با هم داشتیم؟یادته نامزدی دوست شیما رو؟یادته وقتی اون شب از جشن برمیگشتیم،چقدر تو راه فدات شدم؟ یادته شب عروسی شادی رو؟یادته ؟تو عروسی،تو مثل پری دریایی میلغزیدی و منی که از همه به تو مالک تر بودم فقط باید نگاهت میکردم؟یادته یه بار رفتیم داراباد،با خودمون پیتزا و مخلفات بردیم و یه گوشه آب نشستیم و پاهامون رو تو آب کردیم و میگفتیم و میخندیدیم؟یادته وقتی که من تو کلاس بودم،تو با منیره از دانشگاه خودتون میکوبیدی و میامدی پشت در کلاس؟یادته تا چشمم بهت میافتاد فوری بی خیال کلاس و استاد میشدم و میامدم بیرون؟یادته وقتی تربیت بدنی داشتی،میامدم و پشت در وای میسادم؟یادته اتوبوس سوار شدنمون رو؟یادته با اینکه صندلی خالی بود،اما ما همیشه کنار هم وایمیسادیم؟یادته وقتی مرکز خرید میرفتیم؟یادته تو همیشه از خیلی چیزها خوشت میامد ،اما من همیشه باید جلوت قرمز میشدم،چون پول نداشتم تا اون چیز رو برات بخرم؟یادته خیلی وقتها که کم میاوردم ،تو حساب میکردی؟ یادته ماه رمضونها رو؟یادته که موقع افطار با هم میرفتیم کافی شاپ معرکه؟یادته اونقدر اش و پیتزا میخوردیم که تا 2 ساعت بعدش نمیتونستیم از جا بلند شیم؟یادته یه بار توی پارک ملت یه خانم حرصتو در اورده بود که همش به ما زول زده بود،با اینکه شوهرش هم باهاش بود؟یادته یه بار یه فالگیره چقدر پول ازمون گرفت؟یادته به من میگفت ریش برنجی؟ یادته چقدر به خاطر من بد و بیراه شنیدی؟یادته چقدر حرفهای دلمون رو توی کاغذ نوشتیم و به هم دادیم؟یادته یه بار تو دانشگاه درز شلوار من پاره شده بود و یکی از بچه ها رو فرستادم تا بره از بیرون نخ و سوزن بخره؟و بد مجبور شدم برم تو،،،،،،،شلوارم رو بدوزم؟یادته وقتی فرداش موضوع رو بهت گفتم چقدر خندیدی؟ یادته یه بار با یه دختره تو سالن دانشگاه ناخواسته برخورد کردم،و جای لب اون خانم با رژ رو تی شرت سفیدم افتاده بود و هر کاری میکردم پاک نمیشد؟یادته هر شلواری میخریدم همیشه زیپش خراب میشد و تو همیشه از این جریان شاکی بودی؟یادته یه روز تو ولی عصر زیپ شلوارم خراب شد و در بدر دنبال یه مغازه میگشتیم تا یه سنجاق قفلی بهمون بده؟یادته برای اینکه اون سنجاق رو بزنم،مجبور شدیم به بهانه پروو کردن و خریدن شلوار به یه مغازه دار دروغ بگیم و از بخت بد منم هر کاری میکردم،تو اتاق پروو سنجاق درست وای نمیساد،از اونطرف هم این طول کشیدن باعث شد تا تو بیرون همش دلهره داشته باشی و مغازه داره هم شک کنه که من اونجا چرا اینقدر طولش دادم؟یادته یه بار اشتباهی تو دانشگاه شما رفته بودم دستشویی خواهران؟ یادته ایام ماه محرم رو؟یادته تا 2 سال ،محرم کلا 10 شب رو بهت زنگ نمیزدم و تو همیشه از این جریان شاکی بودی؟ یادته چهار شنبه سوری ها رو؟یادته که با دوستام میامدم محلتون و تو اونور آتیش و منم اینور آتیش؟یادته وقتی کافی شاپ میرفتیم،اول بحث داشتیم که چی بخوریم،یا نخوریم؟یادته وقتی من اصفهان کار میکردم صبح ها بهت زنگ میزدم و برات شعر میخوندم؟یادته هر هفته به امید دیدن تو،و نه به خاطر کلاس و درس،میرفتم اصفهان تا اون 5 اروز کاری تموم شه و بیام زود ببینمت؟یادته یه بار تو سینما امدم بشینم صندلی شکست؟یادته روز تولدت برای مامان گل گرفتم،آخه اون بود که تورو به دنیا اورده بود؟یادته چقدر توی جشن تولدت من کم گذشتم؟یادته چقدر به خاطرمشکلات مالی نتونستم خوبیهات رو جبران کنم؟میدونی هنوزم ناراحتم،ناراحت که چرا کادو فارغ التحصیلی و تولد امسال رو بهت ندادم،همیشه این رو دلم یه داغ میمونه. یادته خیلی جاها که بیرون میرفتیم و دست تو جیبم میکردم و میدیدم که کفگیر ته دیگ خورده با شرمندگی و خجالت میگفتم ،،،،تو حساب کن؟ یادته نمایشگاه کتاب رو؟یادته سیب زمینی و ساندویچ نمایشگاه رو؟یادته رفتیم پیست ابعلی؟یادته با اینکه هوا سرد بود اما ما نشاط و طراوت داشتیم؟اخ اخ اخ یادته عروسکی رو که برای الناز کوچولو درست کردی؟ هنوز بالای انباری هستش،بیچاره الناز نتونست زیاد باهاش بازی کنه،شاید این بهترین محبتی بود که که تو این همه خوبیها میشه بهش اشاره کرد.یادته که با الناز کوچولو از پشت تلفن حرف میزدی و منم میگفتم که الناز حرف بزن،زنداییته،بد از تلفن امد از من پرسید دایی جون،زندایی کیه؟یادته یه روز 12 ساعت با هم بیرون بودیم؟اون هم تو اون سرما؟یادته هر ترم حده اقل یه نصفه روز رو الکی تو برنامه درسیت قرار میدادی و و به مامان میگفتی کلاس دارم؟دقیقا هر 6 ترم یه روزش اینطوری بود،یادته؟یادته که چقدر دوستت داشتم و هنوزم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،یادته یه بار که تو شهرک غرب بودیم و میگفتیم و میخندیدم،2 تا دختر بهمون گفتند خوش به حالتون؟ یادته که درمون درد من شده بودی؟یادته همراهم بودی؟یادته وقتی غروبها که میشد زنگ میزدم باهات حرف میزدم،همش دلهره امدن بابا رو داشتی؟ یادته میگفتم فقط تو؟یادته میگفتی فقط من؟یادته همیشه از خدا خوشبختیتو میخواستم؟ آره نامه انروزم چیز دیگست،تناقض داره،آره؟اما به جان الناز،به جان النازم که تو بهتر از هر کسی میدونی که چقدر برام عزیزه اونا حرف دلم نیست،وقتی اونرز بازم تو چشمم زل زدی و بازم کتمان کردی و دروغ گفتی،آتیش گرفتم، آخه مگه من 4 سال به تو تکیه نکردم؟مگه 4 سال تو امین من نبودی؟مگه 4 سال تو اسوه صداقت و تمام قشنگیهای عالم نبودی؟پس چرا،آخه چرا چیزی رو که من خودم ازش اطلاع دارم و مدرکشم تو همین سیستم لعنتی هستش رو کتمان میکنی؟در حالیکه برای اون کار حق هم داشتی .اگه قصدمحکوم کردنت رو داشتم که میتونستم 3 ماه پیش این کار رو کنم،نمیتونستم؟اما به خدا تصمیم گرفتم تا به خودمون کمک کنم،که راه رو نشونت بدم،حقت بود که انتخاب کنی،اما من تورو برای خودم دونستم خواستم قصر طلاییم رو که شاید 2 ماه نیست مبنای ساختنش تو ذهنم رخنه کرده رو با تو بسازم،اما من اونقدر پست و ناچیز بودم که حتی ارزش شنیدن حقیقت از زبون تورو نداشتم،اما میدونی،من اینو خوب میدونم که برای تو تموم شدم،آخه من آسمون جور،منی که ستاره که سهله،یه بادبادک تو آسمون ندارم،منی که تنها سرمایم از زمانی که تورو شناختم،فقط عشق به تو بوده،چی یا کی میتونه برای تو باشم؟تو حق داری که منو مثل یه تیکه اشغال دور بندازی،اما به خدا ،به اونی که حتی یه آرامش بهم نمیده،تنها آرزوم تو این برهه دلشکستگی اینه:عزیزم،عزیز من مراقب عشقمون باش،نکنه مقیاست برای عشق عوض شه؟به خدا عشق ما پاک و قشنگ بود،فقط این من بدم که لایق نبودم عزیز،عزیز من،نکنه کسی جرأت کنه و بخواد مثل من تورو اذیت کنه؟اگه هر کی خواست این کاررو بکنه،وصف حال منو بگو،خودش از کردش پشیمون میشه و به پات میافته،آخه هر کسی که نمیتونه این عذاب رو تحمل کنه؟میتونه؟امروز حالم رو دیدی،گفتی باید بری روانپزشک برات قرص بنویسه،باشه آرزوی از دست رفته،اگه خیال تو اینطوری از من راحت میشه میرم،نمیآی؟نمیآی اشکمو پاک کنی؟نمیآی تا بازم مثل قبل وقتی اشک تو چشمم حلقه میزد،بازم با گوشه دستمال بگیریشون و بگی عزیزم قصه نخور زندگی با ماست؟ ای وای من چقدر خنگم،یادم رفت که دیگه این محبتت برای من نیست،یادم رفت که دیگه من از چشمت افتادم الان داره اذان میگه،به حرمت همین وقت عزیز از خدا میخوام که کمکت کنه،تا بتونی بهترین رو انتخاب کنی، ازم خواستی که عشق هر کسی نشم،اما یه سؤال دارم؟مگر غیر از تو کسی هم منو میفهمید؟اصلا مگه کسی به من بی سر و پا محل میداد؟تو بودی که مونس تنهاییام بودی،آخه مگه عشقی هم باقی مونده؟مگه یه دل رو به چند نفر میشه سپرد؟تو بودی که فقط میتونستی منو تحمل کنی،من خیلی بد بودم،خیلی پست بودم،خیلی نامرد بودم، اما عاشقت بودم،مثل یه مادر که به بچش عشق میورزه عاشقت بودم،آره نمیگم پدر چون هیچ وقت معنی این حرفم رو نمیفهمی،اما یروز مادر میشی،اونوقت حتماً منظور حرف منو میفهمی،اگه این چند روز اذیتت کردم،به خوشگلی اون قلب مهربونت منو ببخش،اگه به مامان بی احترامی کردم،بهش بگو که اگه نفرینم میکنه،لااقل نفرینی باشه که فقط خودم لطمه بخورم،از خواهر خوب و مهربونت هم عذر میخوام،به خدا میدونم اونا که گناهی نکردند،این وسط فقط منم که ارزش محبت رو ندارم،چیزی که خونواده تو خیلی در حق من کردند و من،،،،،،،،،،اما یادت باشه،من خونواده تو نازنین رو مثل خونولده خودم دوست دارم و خودم رو مدیون میدونم،اگر نامه قبلیم رواونطور نوشتم،برای این بود که همه رو مثل خودم مقصر میدونستم،اینم از خودخواهیم نه؟ به خدا میدونم،میدونم که تو راه خودت رو انتخاب کردی،برای همین دارم اینقدر راحت از حال و روزم میگم،عزیزم،مراقب عشق و احساس و اون دل قشنگت باش نکنه کسی لایقش نباشه؟ برگ گلم،آفتاب شب تارم،مهتاب اسمونم،یادته؟یادته وقتی اون بار مجبور شدی ازم دل بکنی یه نامه نوشته بودم؟یادته نوار کاستش کردم و بعد ها بهت دادم؟الان باز اون متن جلو رومه،دیونه شدن برای تو عالمی داره،نه؟ چقدر از اون روزای جدایی بیزارم
 من در غم تو،تو در وفای دگری
 دلتنگ توام،تو اشنای دگری
 تقدیم به آنکه آفتاب مهرش در استان قلبم هرگز غروب نخواهد کرد.
 یک روز مانند پرنده اسمان گم کرده ای از دیاری قریب به سرزمین عشق تو روی آوردم،
اما افسوس که مرغ بیشه های قریب نمیدانست که روز این سرزمین را امید نیست و
روشنایی اش را دیری نمیپاید،
امشب تمام ستاره های اسمان گریه میکنند،
امشب تمام مرغان اسمان اشک میریزند،
امشب اشکی از چشمی میچکد،
امشب قلبی میشکند،و صدای شکستنش به اسمان میرسد،
اما نمیدانم،نمیدانم چرا به گوش خدا نمیرسد؟
من صدای شکسته شدن قلبم را شنیدم،نمیدانم خدایی هست؟
 اگر هست چه خدای خاموشیست؟
از این همه خاموشی دلم میگیرد و دوست دارم فریاد بکشم،
آخر با که بگویم درد این قلب شکسته را؟
آخر با که بگویم که قلب من عاشق قلبی است که با سنگ بیابان فرقی ندارد؟
قلب من عاشق قلبی است که اصلا قلب نیست،
دلم میخواهد آنقدر فریاد بکشم که صدای فریادم قلب خدا را بلرزاند،
دلم میخواهد فریاد بزنم و بگویم که تو ای خدای خوبم،چطور بنده ای آفریدی که از عهده اش بر نمیآیی؟تو چطور میتوانی این همه ناعدالتی را ببینی و به صدا درنیایی؟
مگر نه اینکه میگویند تو بخشنده ای؟
پس اگر گناهی به درگاهت مرتکب شده ام به بزرگواریت مرا ببخش و این همه مرا عذاب نده،مگر نه اینکه میگویند تو رحیمی؟پس چرا به من رحم نمیکنی؟پس رحمتت کجاست؟من که در اول جوانی چنان به زیر بار مشکلات کمرم خم شد ،
دیگر قدرت ایستادن از من سلب شده،خدایا به او بگو،
به او بگو با تمام بی مهری هایت من دوستت دارم،
اری باز هم میگویم،تو را با تمام بی مهری هایت میخواهم،گر چه تو خیلی عذابم دادی ،تو همیشه در مقابل چشمان اندوه زده من غرق در شادی بودی،
خوش باش که شادی ات را میخواهم،
خوش باش تا همیشه خوش ببینمت،محبوب خوبم،تو راه زندگی ات را انتخاب کردی،آرزو دارم که همیشه تو و خوشبختی را در کنار هم ببینم. بگو،تو چه حرفهایی به من میزدی؟
تو همیشه می اندیشی که شب و روز نفرینم را توشه راحت میکنم،
اما افسوس نمیدانی جز خوشبختی برایت چیزی نمیخواهم،
افسوس که نمیدانی که من هیچگاه از ته دل بدی ات را نخواسته ام،
وقتی با خود میآندیشم که تو در چه اندیشه ای و من در چه خیال،خنده ام میگیرد،
      خنده ای که از گریه غم انگیز تر است،
اری محبوبم،من این روزهای سختی را پشت سر گذاشته ام فراموش نکن چشمان من همیشه در پناه این پنجره های سرد و یخ بسته چشم به راه توست،چشمان من ان همه اشک را بدرقه راهت کرد که تنها به تو بفهماند که دوستت دارد،تنها از تو بخواهد نسبت به این چشمها این همه بی محبت نباشی. آخر ،من و تو همیشه در زیر سایه اسمان با هم گفتگو میکردیم دستهای من تنها دستهای تو را میفشرد،اما من صبر میکنم،آنقدر صبر میکنم تا راهت را انتخاب کنی،برو،برو راهت را انتخاب کن میدانم،میدانم که به وقت صفا ذکر جفا خود گناهیست،اما محبوبم صداقت نخستین فصل کتاب عشق است،خدایا فراموشی ام ده،لب بسته خاموشی ام ده بهونه قشنگ زندگی، یادمه وقتی اشکم در میامد،تو بیشتر از من گریه میکردی،یادته؟ یادمه تا به شوخی یا جدی حرف از فاصله میشد زمین و آسمون رو به هم میدوختی،اما امروز وقتی بهت گفتم که حالا که راه خودت رو انتخاب کردی برو،خیلی ساده و بی الایش گفتی،یعنی برم؟یعنی دیگه زنگ نزنم؟به همین راحتی،واقعاً نمیدونم باید به عشق 4 ساله شک کنم،یا به این چند ماه؟اما گلبرگ گلم،حالا که تصمیمت رو گرفتی و منم داری به این آتیش میسوزونی تورو به تمام قشنگیهای عالم قسم،عشقم رو ارزون و آسون نفروش،مواظب باش،وقتی امروز اشکم بی اختیار میریخت،دیگه برات مهم نبود،انگار که یه سگ جلوت داره پو زش رو به خاک میماله و تو هم فقط میتونی نگاش کنی،دیگه مثل قبل برات عزیز نیستم،آره میدونم،میدونم دیگه چشمم اون چشمی نیست که عاشقش بودی،دیگه مثل قبل به خودم نمیرسم،اصلاً یه اجازه ازت بگیرم؟میخوایی سر به کوه و بیابون بزارم؟میخوایی مجنون تر از این شم؟مگه تو دوست نداری که یکی تو این دنیا باشه که برات بمیره؟من حاضرم،اما نزار کشته جفا شام، بزار بازم کشته عشق باقی بمونم،چقدر راحت و بی تفاوت از کنارم گذشتی،باز خدارو شکر،خداروشکر،اونقدر ارزش داشتم که از کنارم بگذری،
 بارانِ چشمم دیگر نمیگذارد میگوید نباید گفت از کسی که بی بهانه تنهایت گذاشته است…….
چرا تعریف نکنم…….. چرا نگویم……..
 می گویم تو تمام شکلات هایت را خوردی و من حتی تمام آن هایى که تداده بودی را یادگاری نگه داشتم…… اما چه مى دانستی یادگاری چیست !!!!!!!!!!!!!
 تو تمام عکس هایم را گم کردی…….. نامه هایم را پاره کردی……
                          اصلاً نخواندی تا بگویم آشفته ات کرد و بعد پاره کردی…….
تو مرا از چشمت انداختی و من بلندت کردم تا اوج……..
من روشنت کردم اما تو خاموشى ام را جشن گرفتی…………
 تو مرا بارها شکستی و من روى خراشهاى کوچکى که دیگران بر دلِ شیشه اى رنگت گذاشته بودند مرهم شدم…….
 تو به خاطرِ من , نه, من کجا , تو به خاطر خودت از پا نشستی و من محضِ خاطر تو هنوز ایستاده ام . تو رفتی و من ماندم ……. تو گذشتی و من نوشتم…….
 تو گذشتی و من نوشتم……..
تو ترک کردی و من درک ……… تو فریاد زدی و من بریدم…… مدفونم کردى و برگشتى؛
 اما عزیزم،شهره نازم،نکنه فکر کنی که من فراموشت میکنم؟نه،اصلاً اینطور فکر نکن،تویی که منو میشناسی،به نظرت میتونم؟ نه به خدا نمیشه؟اگه بگم تاحالا دلم مثل امروز نشکسته بود،دعوام میکنی؟بازم با اون صدای گرم و مهربونت داد میزنی بگی،ا،هیچی نمیگم پرو میشه؟ اما راست میگم به خدا،دلم شکست،از همیشه بیشتر،آخه تو که عاشق واقعی نبودی تا بفهمی چی میگم،بودی؟ نکنه دست سردی،دستت رو بگیره؟نکنه دست زمخت و بی مهری دست نازو لطیفت رو بگیره؟نکنه دست ظالم دستت رو لمس کنه؟مراقب باش،مراقب اون همه لطافت و مهربونی باش،تورو خدا اگه قرار شد تا تو لباس سفید عروسی باشی،اگه میتونی منم خبر کن،خبرم کن تا بیام کفشای مهموناتون رو جفت کنم،خبرم کن تا دزدکی رفتن به خونه بختت رو ببینم،خبرم کن تا خوشبختیتو ببینم،اخ خدا چقدر برام شیرینه وقتی ببینم خنده رو لبت نشسته و با رضایت داری تو کام مرد آرزوهات عسل میزاری،یادته میگفتی داود اگه قرار باشه من عسل از دست تو بخورم،حتماً دستت رو گاز میگیرم؟چقدر برام شیرین بود این حرفت، شاید ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
هرشب در رویاهایم تو را می بینم احساست می کنم اینگونه است که تو را می شناسم
        اینگونه باش !!
(علیرغم) پیچ وخمهای دور و فاصله کهکشانهای که بین ماست بیار خودت ار به تماشا بگذار اینگونه باش !!
 نزدیک ، دور ، هر کجا که باشی ایمانم را از دست نخواهم داد؛
 اگر چه شبها بسیار سخت اند ادادمه خواهم داد (که) یکبار دیگر تو در را می گشایی و اینجا هستی اینجا در قلب من وقلب من ادامه خواهد داد و ادامه خواهد داد
 عشق تنها یکبار برای هرکس می آید و برای تمام عمرش می آید ونخواهد رفت تا (ما) برویم!!
عشق همان بود که با تو ورزیدم
 حقیقتا همان یک بار و از آن پس بدان آویختم و تا همیشه ، همه زتدگیم با آن پیش خواهد رفت
 تو اینجایی (پس) چیزی نیست که از آن بترسم و من می دانم که قلبم همچنان ادامه خواهد داد
 وما تا همیشه عاشق می مانیم
عاشق و جوان و ساده دل
وقلب من همچنان خواهد تپید
 ومن اینها را در قلبم جاودانه نگه خواهم داشت
 و قلبم همچنان ادامه خواهد داد...
 

نظرات 7 + ارسال نظر
بهمن جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:34 ق.ظ http://mylove7.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگی داری
با تبادل لینک موافقی؟
خبرم کن
موفق باشی....

مریم سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:32 ق.ظ http://meslemaryam.blogsky.com

خیلی نوشته تون از ته دل بود.... دعا می کنم بهتر بشین...

نسیم جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:44 ق.ظ

salam
khaili webloget ghashange
ye soali dashtam
dar morede in morabaa ke mouso harja mibari onam mian
jaleb bood
doost dashtam codesho age toonest behem bedi
ba tashakor
moafagh bashi

نسیم جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:46 ق.ظ http://http://nancy2222.persianblog.com/

inam weblogam taze rash andakhtam
bazam mochakeram

اشکمهرکوچولو جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.ashkmehr.blogsky.com

سلام٬امیدوارم خوب باشین ٬ چرا خبر ندادی که آپ کردی ؟ ... اما زیبا نوشتی ٬ منم آپ کردم ٬ در پناه آسمان ... bye bye honey

مثل شقایق یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.mesleshaghayegh.blogsky.com

سلام...نمی دونم چرا اینقدر احساس نزدیکی کزدم به این پست آخرت...شاید چون واقعا از ته دل نوشته بودی...از اولین کلمه تا آخریشو خوندم و واقعا لذت بردم...ولی یه چیزی...عشق اگه عشق باشه هیچ وقت تموم نمی شه ...همیشه زندست... مثل روز اول ...حالا چه معشوق باشه چه نباشه...فقط فراق معشوق تازه به عشق شکل می ده و عاشق تازه می فهمه که آیا واقعا عاشق بوده یا نه...به نظر من یه جور امتحانه واسه عاشق...حرف زیاده راجع به این قضیه...

مازیار دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ب.ظ http://future2010.blogsky.com

سلام...
وبلاگ خوب و گرمی داری
متنت رو هم که باید سر فرصت خونده بشه
به من هم سری بزن
موفق باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد