شهره.شهره بی وفا،سلام،داری الان بهم فحش میدی،آره؟همون کاری که دیروز من کردم،باشه،بگو،اصلاًهر چی که تو میگی من هستم،اما من به کی شکایت کنم؟به تو نازنینی که اصلا برات مهم نیستم؟

این متن یادت هست؟همون متنی که برام پیرینت گرفتی: بگو با من عاشق چرا برات زیادم؟اجازه ندارم اینو ازت بپرسم،آره؟چشم،بازم ساکت میشم

نازنینم تو هیچ وقت نمیتونی بفهمی که من چی میکشم،میدونی چرا؟چون عاشق نبودی،لااقل عاشق من.

اگه یروز،فقط یه روز جاهامونو باهم عوض میکردیم،شاید درد این بینوا رو میفهمیدی

بیا با هم عوض کنیم
جای دلامونو یه بار
تا من بشم یه تیکه سنگ
تا تو بشی عاشق زار

یه شب با چشم دل من
عشقو تماشا بکنی
خودت رو هر جوری شده
تو دله من جا بکنی

تا تو دچار من بشی
لحظه شمار من بشی
خواب و حرومت بکنم
صید شکار من بشی

برام یه بازیچه بشی
بشم تمومه زندگیت
تا پشت سر بخندم
به سادگی و بچگیت

این در و اون در بزنی
واسه به من رسیدن
برات یه رویا بشه
منو یه لحظه دیدن

ناز دلم رو بکشی
از عشق جوابت بکنم
پر از نیاز من بشی
غرق عذابت بکنم

تا جون داری گریه کنی
تا جا داره من بد بشم
همیشه خواهشم کنی
همیشه دست رد بشم

اینا رو گفتم تا.......

تا بدونی که عاشقی
تو دل من چه دردیه
تا بدونی که عاشقت
چی کشیده چه مردیه


 

آره سنگ صبور روزهای تنهاییم،دارم خفه میشم،تا به کی؟تا به کی من بشم،عاشق زارت و تو هم،

نقش بی وفا ترین عشق دنیا رو بازی کنی؟اخ که چقدر دلم میخواد بازم رحمت خداوندی شامل من شه وباز بتونم داود همیشگی باشم،هر چند میدونم،داود همیشگی هم برات هیچی نبود،وقتی وارد صفحه ایی شدم که تو اون سایت دوستیابی عضو شده بودی،دنیا رو سرم چرخید،یک لحظه تموم این 4 سال تو نظرم زنده شد

که آیا همش رویا بوده؟همش فیلم بوده؟ دوستتدارم گفتنات دروغی بوده؟

واسه چشمای قشنگت یه سبد ترانه خوندم
واسه دیدن نگاهت همه عمرمو سوزوندم

به امید با تو بودن چه روزایی گذروندم
با غمت خوش بودمو هر چی شادی بود پروندم

توی دفتر خیالم عکس چشماتو کشیدم
دلمو بردم تو رویا شب و روز چشماتو دیدم

رفتی تنها پشت دریا از دلم خبر نداشتی
هر چی غم بود توی دنیا روی قلب من گذاشتی

چقدر بی تو گریه کردم ,عشقمو تو نمیدیدی
دور بودم ازت یه دنیا غم چشمامو ندیدی

حس تلخ بی تو بودن تو وجودم رخنه میکرد
دل من برای موندن عشقتو بهونه میکرد

ندونستم عاشقی و دل تو شده اسیرم
فکر میکردم بدون تو یه گوشه تنها می میرم

انقدر نا مهربون بود اون نگاه مثل ماهت
که به ذهن من نیومد نکنه شدم پناهت

تا یه روز اومدی پیشم ,دلتو زدی به دریا
دستتو برام رو کردی گفتی بد جور شدی شیدا

اومدی گفتی اسیری , آرومو قرار نداری
هیچکسو به جز دل من توی این دیار نداری

پشت اون نگاه سادت یه دنیا عشقه نهفته
خوندم من از توی چشمات هزار تا حرف نگفته

دلمو تو تازه کردی با نگاه پر شکوهت
نمیرفت تو باور من که شدم آروم جونت

مهربون تر از بهاری , با سخاوتی همیشه
پیش چشمای نجیبت ارزش یه دنیا هیچه

دست من گرمیشو از گرمی دستای تو داره
حس خوب جون پنا هو شونه هات هدیه میاره

دوست داره عاشق پیرت چشمای پر از وفاتو
نمیدم من به دو عالم لحظه ای حجب نگاتو

وای،محبوب من این خط از نوشته هات تو اون سایت لعنتی      هستی و وجودم رو به باد میده.میخوای ببینی ایده ال هات چی بود؟میدونی،اما من بازم اینجا میزارمشون:

 

دوست دارم فرد تحصیلکرده. منطقی. خانواده دار. شاد. احساسی. با وفا باشه.

از دروغ خیلی بدم میاد. اگه یک نفر به دلم بشینه و یک مقدار از ایده الهای من را داشته باشه حاضرم براش از جونم هم مایه بذارم

 

بازم ازت سؤال دارم،چرا؟اخه چرا؟مگه اینایی که تو پرفا یل خودت نوشته بودی رو نداشتی؟ها؟

من مگه بیسواد بودم؟مگه من منطقی نبودم؟دیونه شدم؟به خدا تقصیر تو ست،اگه تو تست اعصاب رد شدم،،

و شاید هیچ وقت نتونم،استخدام شم،تقصیرتوست ،نیست؟من اینطوری بودم؟من با خودم حرف میزدم؟

من دستم میلرزید؟من شاد نبودم؟کی بود که همیشه گل خنده رو رو لبت میکاشت؟

گفتی یه باوفا میخوایی؟آره؟من نبودم؟گفتی از دروغ بدت میاد،چرا؟تو خودت فرشته دروغی،این یه تیکش

منو میکشه،حاضری جونت رو بدی،اما من که من بودم،به این نتیجه رسیدی که ارزشش رو نداشتم،وی به حال اینکه

برای اون دکتر مهندس های نشناخته،میخوایی جون بدی،اما چرا ؟ تو و خدات قاضی،من ارزشش رو نداشتم که

لااقل به احترام عشقمون این حرف هارو تو اون سایت لعنتی ننویسی؟

مرغ پر بسته که کشتن نداره......وقتی کشتی دیگه گفتن نداره

 

اگه تو باغچه فقط یه گل باشه.....گل اون باغچه که چیدن نداره

بهم گفتی با یه نفر که چت کردی،این حرفش خیلی روت تأثیر گذاشت،اینکه طرف در مقابل درخواست تو که ازش خواسته بودی تا وب لاگ من رو بخونه،گفته بود که

من ارزش ندارم،حتی ارزش اینکه حرفم رو بخونه و ببینه که اصلاً دردم چیه؟تو هم که یه خانم منطقی،خوب اینجور حرفها خوب روت تأثیر میزاره و به تصمیم گیری وادارت میکنه

 

راستى یک اتفاق دیگر افتاده ، اتفاقی درست مثلِ افتادن آن سیبى که بعد ها اسمش را گذاشتند قانون جاذبه ، اما این اتفاق چیزى بر عکس ِ آن بود ، سیب داشت قانون نداشت ، افتادن داشت اما جاذبه هرگز ، کشف هم نداشت به جای دانشمند و نیوتن هم یک دیووانه مثل من داشت ....

این فعلِ عجیب را دوباره بخوان ، اگر لازم شد از رویش بنویس و تحلیلش کن ، تو هم مقصر بودى....

خواستی معادله از هم پاشیده شود ، خب حالا خوش می گذرد؟

راحت شدی؟ حال تو رو سرجایش آورد؟

 

چقدر بد است که آدم دروغ بازی کند ، چقدر زشت است که انسان دروغ بگوید و چه بدتر است که عاشقی دروغ بنویسد.

خوب یک چیزی میگم که شاید باور کردنش برات سخت باشه اما واقعیت دارد.....

دلت یک مقدار ابرهایش پیش من است که می آیی و مى گویی اینطور بنویس......

راستى تو هنوز یادت هست من چه ترانه ای گوش می کنم؟ (( دارم از تو مینویسم که نگی دوست ندارم....))

"""" هر ستاره شبیست که از تو دورم ، آسمان چه پر ستارست """"

 

پروانه سوخت شمع فرو مرد شب گذشت
ای وای من که قصه دل ناتمام ماند
نه دلی که به کسی بسپارم نه پنجه ای که مضرابی بزنم
غم سیاه زمانه نشست بر دلم نه نایی که فریادی بکشم
عشق و اشتیاق مرد در من نه اشکی که سیلی بسازم
امیدم شده ناامید چه کنم نه یاری که شکوه ای کنم

از هر کجا می گذرم به خودم بر می گردم
به هر کجا می نگرم تصویرم و می بینم
کاش بشه که این من دیگه نباشه
تویی بیاد وبشینه اینجا که منم

خیلی چیزها تو خاطرم اومد اما نشد برات بنویسم چون هیچ کس را توان شنیدنش نیست...

باشه.من بد بودم،بد هستم،اما نازنینم،این بد،سگ در خونه عشق تو بود،نه؟مواظب بود تا نکنه ،،،،،،

بگزریم،حرف دل زیاد،اما جرأت گفتن کم،فقط یه خواسته ازت دارم،از تو مهربون که اینقدرخاطر خواه داره،نزار نفرین مامان پاگیرم شه،میدونم تو عزیز،تو عین مهربونی،نامهربّون بودی،اما نزار،نزاراه مامان به ناحق پشت سرم باشه،اگه دوست داشتی،اگه خدا رو قبول داری بهش بگو که من بهت تهمت نزدم،بگو که تو چند تا سایت دوستیابی عضو شدی،بگو که چقدر ایمیل بهت میدن،بگو که داود بیخود

دیوونه نشد،بگو که حق داشت،بگو که باهاش چیکار کردی،بگو که چقدر راحت دلش رو،عشق و احساساتش رو به بازی گرفتی.

 

حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هرروز کم کم می خوریم
آب  می خواهم  سرابم   می دهند
عشق   می ورزم   عذابم   می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم  به خواب
از   چه   بیدارم   نکردی    آفتاب؟
خنجری   بر  قلب   بیمارم   زدند
بیگناهی    بودم   و    دارم    زدند
سنگ  را  بستند و  سگ  آزاد  شد
یک   شب   داد   آمد  و  بیداد   شد
عشق  آخر  تیشه  زد  بر ریشه ام
تیشه   زد   بر    ریشه    اندیشه ام
عشق  اگر این است مرتد می شوم
خوب  اگر این است من  بد می شوم
بس  کن ای دل نابسامانی  بس است
کافرم   دیگر  مسلمانی   بس  است
در  عیان  خلق  سرد ر گم   شدم
عاقبت      آلوده      مردم      شدم
بعد از این  با  بی کسی خو می کنم
هر  چه  در  دل  داشتم  رو  می کنم
من  نمی گویم  دگر  گفتن  بس است
گفتن  اما  هیچ   نشنفتن   بس  است
روزگارت   باد   شیرین   شاد   باش
دست کم یک شب تو هم  فرهاد باش
نیستم  از  مردم   خنجر   به   دست
بت برستم   بت برستم    بت برست
بت برستم   بت برستی  کار  ماست
چشم  مستی   تحفه   بازار   ماست
درد  می بارد چون  لب تر  می کنم
طالعم   شوم  است   باور  می کنم
من   که  با   دریا   تلاطم   کرده ام
راه   دریا   را  چرا  گم   کرده ام
قفل   غم   بر  درب   سلولم  مزن
من  خودم  خوش  باورم گولم مزن
من  نمی گویم  که  خاموشم   مکن
من    نمی گویم    فراموشم    مکن
من  نمی گویم  که  با من  یار  باش
من  نمی گویم   مرا  غمخوار  باش
آه !    در  شهر  شما   یاری   نبود
قصه  هایم   را   خریداری    نبود
وای !    رسم  شهرتان  بیداد   بود
شهرتان   از  خون  ما  آ باد   بود
از در و  دیوارتان  خون   می چکد
خون  من  فرهاد  مجنون می چکد
خسته ام  از   قصه های    شومتان
خسته   از   همدردی    مسمومتان
این  همه  خنجر دل کس خون  نشد
این  همه  لیلی  کسی  مجنون  نشد
آسمان   خالی   شد    از   فریادتان
بیستون    در  حسرت   فرهاد تان
کوه   کندن   گر   نباشد    بیشه ام
گویی  از   فرهاد   دارد  ریشه ام
عشق  از من دورو پایم  لنگ  بود
قیمتش   بسیارو  دستم  تنگ   بود
گر  نرفتم  هر د و پایم  خسته  بود
تیشه  گر افتاد   دستم   بسته  بود
هیچ  کس  فکر م  را  کرد؟    نه
فکر  دست تنگ  ما را کرد؟   نه
هیچ کس از حال  ما  پرسید ؟   نه
هیچ   کس  اندوه  ما را   دید؟   نه
هیچ کس  اشکی  برای  ما  نریخت
هر که  با  ما بود از ما می گریخت
چندروزی است که حالم دیدنی است
حال من از این  و آن پرسیدنی است
گاه  بر  روی  زمین  زل   می زنم
گاه    بر   حافظ      تفأل   می زنم
حافظ    دیوانه   فالم    را   گرفت
یک  غزل  آمد که  حالم  را  گرفت:
 *ما ز یاران چشم یاری داشتیم*
*خود غلط بود آنچه می بنداشتیم

 

 

خوب تک ستاره قلبم،شهره نازم،تو میتونی و این حق رو داری که نفرینم کنی،چون میگن،،،،،،،،،،،،،،،،بازم بگزریم

باشه،خیلی دلم شکسته،اما دلم راضیه ،چون میدونم لااقل تو دیگه تنها نیستی،خودم پیغامها و امیل ها تودیدم،اونقدر دکتر و مهندس اطرافت هستند که بتونی تنها ییات رو باهاشون قسمت کنی،میمونه آینده تو،که خوب میدونم،الان میگی به من ربط نداره،اما بازم میگم،دقت کن،خیلی دقت کن،من که دیونه تو بودم،دارم میترسم که نکنه آخر اون عشق رویایی به نفرت تبدیل شه،وای به حال رابطه ای که صرفاً از پشت این

صفحه لعنتی  و فقط به قصد پیدا کردن یه همسر و نه یه عشق، باشه،به خدا همش میگم کاش اینتر نت رو یاد نمیگرفتم،باهاش اشنا نمیشدم،کاش همون داود ساده و هیچی ندون میموندم،به خدا اینطوری لااقل این همه بی وفایی رو از طریق این دنیای مجازی نمیدیدم،

برات آرزوی روزهای خوش و قشنگ در کنار اونی که میدونم لایقتر از من به عشقت نخواهد بود،میکنم.

رخت سفر بسته ای ستاره ی من!
لختی صبر کن تا ابرها بروند.
اگر در حضور ابرهای تیره عزم سفر کنی، آسمانم تا همیشه ابری خواهد ماند.
در آسمان من همتای تو نیست که اشک چشم ابرهای تیره را بخشکاند!
لحظه ای بیشتر بمان!!
نگذار حرفهایم در دلم بماند. حرفهایی که دوست دارم همسفرت باشد:
یادت باشد در گذر از لحظه ها، چشم هایت را بگشایی تا مباد شقایقی را لگد کنی!
در مسیر راهت شکوفه های خاطره فراوان است. مباد کاری کنی که شکوفه ای بپژمرد!
ستاره ی زیبای من...
فراموش نکن دل اقاقی ها بی نهایت نازک است و نگاه نسترن ها شکننده!
چشم های روشن نرگسی ها چراغ راه تواند. از شاخه نچینی شان!!
این مهم را به خاطر بسپار:
از لبخند تو گلهای ناز جان می گیرند و از اندوهت خارها!
شادمانی ات شقایق ها را به رقص وا می دارد و افسردگی ات خنجر ها!
و رقص خنجر ها، شکوفه ها را ریشه کن خواهد کرد!!!
پس نگذار کودک لبخند بر لبهایت، به خواب فرو رود.
به چلچله ها دل نبند، زود ترکت می کنند. و با پرستو ها همسفر نشو که تا سرما تنشان را بلرزاند فراموشت خواهند کرد!
ستاره ی مهربانم...
بدان که همکیشانت هرچند زیبا و درخشان می نمایند، اما با شادمانی هایت همراهند و با ستاره ی دلتنگ غریبه اند!!
هرگاه دلتنگ و غریب شدی به خاطر بیاور...
یک نفر اینجاست که تا همیشه شریک اندوه تو نیز هست و هر زمان به آسمانش برگردی، از شادمانی پر خواهد گرفت

تو مى دانى که من چه می کشم چیزى فراتر از درد..... بالا تر از زجر , مى دانى و مى خواهى که همین گونه باشد و این خواستن تو تنها نفسى است که مى گذارد بنویسم و برایت تصویر کنم.......

عکس هایت هم تمام پر از لکه هاى گریه است. عکست با من همدردى می کند .......

بیهوده زنده ام , چهره ام پر از چین هاى تنهاییست و من عجیب می ترسم از اینکه کسی را که فراموش نکردم فراموشم کرده باشد. 

خودت حالم را می دانى چه با تشبیه چه بی مثال ..... قصه می گویم ..... بى خودی حوصله ات را سر مى برم.

 

پروانه اولت منم . مهم نیست اگر دومى , سومى , و هزارمى را به رخِ بالهای سوخته که هیچ , خاکستر شده ام بکشى…….

تو اهل سوزندان بمان شمعِ من و منِ پروانه تا حالاى نیامده و تا همیشه دیر برایت خواهم سوخت….

 

بازم با من قهرى؟آره؟بازم یه چیزى پرسیدم که ربطى به من نداره؟

درست است که در محضرپادشاهى ِ قصر بلورى ِ چشمانت هیچ گاه مجاز به طرح سوألى نبودم و نیستم و نخواهم بود اما امان از فراموشى که باز هم پرسیدم ، بگذریم.......

از خیلى چیز ها که گرچه پرسش نیستند اما علامت تعجب دارند !!!!!!!!!

آنقدر دیوانه نخواستن و کم رنگ بودن و هر گونه بودن با منى که همیشه مى گذاریم براى بعد

و من همیشه به آدم هایى که به حالاى تو تعلق دارند حسودى ام میشود ، به آنهایى که جلوى خطِ کنار هم بودنمان خط موازى مى کشند مه مبادا آخرش رسیدن باشد

زیباترینم ، دلم مى خواهد بگویى که می دانى تمام نفسهایم جورعجیبى به تو متصل است...

حتى به نخواستنت و من مى دانم که هیچ چیز ، حتى همان نخواستن ِ تو به من هرگز مربوط نیست ، اما باور کن هنوز به خودم مى بالم که می گذاریم براى بعدهاى نیامده ى دور نه براى هیچ وقت.

فکرش رو بکن شاید من یک روز ، روزِ مباداى تو باشم و آن شاید به من حس نفس کشیدن

مى بخشد. یاد مدرسه مى افتم و زنگِ بعدى که درسش سخت بود ، اما با وجودِ سختى همیشه مى آمد و گفتن ِ تو هم مثل ِ روز مبادا و مثل ِ آن زنگِ نیامده سخت مى آید و مى رود و من روزِ مباداى تو هم خواهم شد و آن وقت آدم هاى حالاى تو دیگر نیستند که من غصه بودنشان را بخورم

 

فرشته ترینم هر چه بگویى عاشقانه است :

لااقل من را براى روز مبادایت بگذار

کسى که تا ترا دارد آرزوى داشتن هیچ چیز را ندارد

  تقصیرِ من نیست همیشه من هر چه که مى نویسم اگر عجیب هم نباشد نمى دانم چرا تو تعجب مى کنى؟

نمى دانم تعجب کنى بهتر است یا نکنى؟

کدامشان به دوست داشتن ، به عشق ، کمى نزدیکتر است بگذریم

دیدم چه کسی بهتر از تو ، تو هیچ سوألى را جواب نمی دهى ، پس معلوم نمی شود که کی بلد نیستى ، کی حوصله داری و کی از عزیزی ات کم مى شود

 بزار از دور که میای
یواشکی نگات کنم
جوری که هیچکی نفهمه
توی دلم صدات کنم

نمی گم عاشقتم به هیچکسی
توام پنهونش کن و به روت نیار
اون گلی رم که گذاشتم سر رات
تو اگه دوسش نداری بر ندار

بزا تو کنج دلم خاک بخوره
همه عشقه من و نگفته هام
نکنه یه وقت به گوشت برسه
صدای چکیدن اشکِ چشام

بزار تا پاکت نامه های من
زیر فرش خونه سر بسته باشه
بزار هر چی دربین منو تو
تا ابد بازنشه و بسته باشه

کی می تونه عشقتو ازم بگیره
خودتم نمی تونی اینو بدون
هر کی باور نداره حرف منو
ای خدا اینو به گوشش برسون

من برای اون می میرم
چه بدونه چه ندونه
می نویسمش رو قلبم
چه بخونه چه نخونه

بزا بین منو و دستاش
تا ابد فاصله باشه
بزا این فاصله ها
گرد دلتنگی بپاشه

عشق هزار تا معنی داره
معنی دور ی و خواهش
معنی سَری که هیچوقت
نداره دستِ نوازش

مثه دلخوشی به یک خواب
دیدن اما نرسیدن
یه قدم تا لب چشمه
تشنه بودن نچشیدن

عشق همون شونه امنه
که واسه گریه نداری
اون عزیزی که تو شبهات
دستتو تو دستاش نمی زاری

عشق همون بغضه غریبه
که توی گلوت می مونه
تو دلت می شینه اما
جاشو هیچکی نمی دونه

عشق همون قطره اشکه
تو فراموشی شبها
یا همون غزل که مونده
عمری خشکیده رو لبها

عشق همین دو خط نوشته اس
عشق هزار حرفه نگفته اس
یه نگاه پرِ خواهش
یه سلام خیلی ساده اس

 

 

قرار روز فردایی نمونده
سفر تلخه ولی راهی نمونده
نبینم گریه هاتو وقت رفتن
برو امشب بخواب اسوده بی من
جدا کن اسممو از خاطراتت
نزار یک لحظه باشم توی یادت
اگه جرمه هم آغوش تو باشم
بزار امشب فراموش تو باشم
بزا بی تو برم بی تو بپوسم
بزا با خاطرات تو بسوزم
برم اونجا که اشکامو نبینی
دیگه شبها به یاد من نشینی
برم بی تو برای تو بمیرم
برم رنگه شبای غم بگیرم
بشم همخونه خونه به دوشا
بشم اهنگ ساز غم فروشا
برو امشب برو امشب که سردم
شبیهه غربتم تکرار دردم

 

 شبا که با یادِ تو می خوابم....
از این می ترسم که فردا.....دیگه کنارم نباشی......
هر شب به خودم می گم که....
اگه یه روزی تو از من جدا بشی....
من هم از خودم جدا می شم....
و از این زندگی که سالها داره منو می سوزونه...
اگه یه روز تو کنارم نباشی.....این زندگی تلخی رو که دارم رها می کنم....می زارم میرم....
تا دیگه مجبور نشم هر روز صبح....
قیافه تنهای خودم رو توی آیینه اتاق تحمل کنم....

الان میگی این پسره هم شورشو در اورده با این عشق و عاشقی.....

حق هم داری بگی........

بهم میگی حرف از مرگ نزنم اما خوب نمیتونم نزنم......

دوست دارم نباشم......

خسته شدم خسته!!!!!!!
باورت میشه؟

 

میخوام دیگه نباشم تا لازم نباشه از خیابون هایی رد شم که همش بوی تو رو میده و من افسوس بخورم که چرا تو نیستی پیشم!!!!!!!

میخوام دیگه نباشم که دیگه این تنهایی و درد ها رو با خودم جایی نبرم!!!!!!

ولی اگه روزی دیگه نباشم بدون عاشقت بودم.......

دوستت داشتم......

 

اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت
چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت

اگه با اشکهای گرمم دلتم برام بسوزه
اگه جسم من بسوزه  بعده دنیای دو روزه

اگه نقش قصه ها شی  ، مه روی قله ها شی
بری و از من جدا شی  ، اگه باشی یا نباشی

نه فقط عاشقت هستم  ، من همین قلب خستم
این تویی که میپرستم  ، سر سپرده تو هستم

اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشن
میگذرم از هرچی دارم  ، اگه باشی عاشق من

اگه زنجیره به پاهام  ، اگه قفل و اگه صد بند
میرسم هر جا که هستی  ، به تو و عشق تو سوگند

اگه باشی تاجی بر سر ، یا که از ذره ای کمتر
دل من داغ تو داره  ، تا ابد تا روز آخر


اگه با یه قلب تب دار ، بشم از عشق تو بیمار
یا وجود عاشقم را ببرند تا چوبه دار

اگه زندگیم فنا شه  طعمه خشم خدا شه
یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه

اگه قلبمو شکستی  ، رفتی واز من گسستی
مهربون یا خود پرستی ، هر که هستی  هر چه هستی


نه فقط عاشقت هستم  ، من همین قلب خستم
این تویی که میپرستم  ، تو بتی  من بت پرستم

عشق من  عشق من
عشق من عشق من عشق من عشق من عشق من
عشق من عشق من عشق من عشق من عشق من عشق من عشق من عشق من

.

سخت است گفتن حرف دل
سخت است خواندن اسم یار
سخت است دیدن اشکهای دلدار
سخت است دیدن دردهای معشوق
سخت است آزادی در زندان
سخت است رسیدن به هم
سخت است رها شدن از خود
سخت است پیدا کردن خود در خود

 

 

منو ببخش که انقدر اذیتت میکنم....

آخه خوب دوست دارم...به خدا دست خودم نیست که دوست نداشته باشم....

میترسم ازم جدا شی دوباره تنها بشم.....

نظرات 12 + ارسال نظر
شکوفه پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:01 ق.ظ http://haramedelam.blogsky.com

سلام .. نوشته قشنگی نوشتی اما اینو بگم که هیچکس نمی تونه جای کسی دیگه باشه ... فقط خود آدم میتونه دردش احساس کنه ... بابت تبادل لینک من موافقم .. من به شما لینک دادم شما هم می تونید اینکار کنید ... در پناه حق

دختره وطن سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:52 ب.ظ http://dokhtarevatan.blogsky.com

سلام....وبلاگت خیلی جالبه......متنات هم همین طور....امیدوارم موفق باشی....به منم سری بزن خوشحال میشم....می خواستم ببینم اگه میشه منم یکی از شعرات رو تویه وبلاگم بذارم....تا بعد...بای بای

مهدی پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام
جالب بود مثل همیشه.
به من هم سر بزن.
ضمنا اول تیر روز تولدم بود. نمی خوای تولدمو بهم تبریک بگی؟
ممنونم از لطفت.
اگه فرصت بهم دست بده حتما میام پیشت.
موفق و پاینده باشی

اشکمهرکوچولو جمعه 3 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.ashkmehr.blogsky.com

سلام ٬‌امیدوارم خوب باشین ٬‌واقعا زیبا نوشتی اما نتونستم همش رو بخونم ... اما حتما می خونمشون ٬‌پیش منم بیا ... در پناه آسمان ٬ bye bye honey

احمد یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:12 ب.ظ http://hekayate4.blogsky.com

سلام عزیزم
«« یک نفر ... یک جایی
تمام رویاهاش لبخند توست ... تمام تپیدنش تپیدنهای توست
وزمانی که به تو فکر میکنه
احساس میکنه که زندگی واقعا باارزشه
پس هرگاه احساس تنهایی کردی ... این حقیقت رو به خاطر داشته باش
یک نفر ... یه جایی
در حال فکر کردن به توست »»

------------
درمورد تبادل لینک من لینک شما رو قرار دادم
تا بعد
بای

صبا دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 04:36 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

ای بابا شما کجایی؟؟؟

مریم و سعید یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 03:34 ب.ظ http://saghf.blogsky.com

سلام دوست نازنین و مهربون . تقریبا 2 سال قبل اومده بودید سراغ من و مریم و توی وبلاگمون نظر داده بودید . شاید براتون جالب باشه که ببینید بعد از 2 سال رنج به یاری خدا داریم به هم می رسیم . سراغ ما بیاید.

دختران سکوت جمعه 24 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ب.ظ http://only-one.blogsky.com

سلام دوست گلم
امیدوارم حالت خوب باشه
من آپم
خوشحال می شم به من سری بزنی
موفق باشی
"سونیا"

مونا چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:33 ب.ظ

دیونه کیه ؟ عاقل کیه ؟ جونوره کامل کیه ؟
اوردی حیرونم کنی که چی بشه نه والاه ؟
مات و پریشونم کنی که چی بشه نه بلاه ؟
پریشونت نبودم ؟
من حیرونت نبودم ؟
تازه داشتم میفهمیدم که فهمه من چه قدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریفه صدتا رستمه

هستی جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.biyari.vlogfa.com

هستی جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.biyari.blogfa.com

سلام دوست عزیز
دوست داشتن خیلی خوبه ولی به چه قیمتی؟
همیشه به این فکر کن که عشقت ممکنه تو رو تنها بذاره و بره
اگه اون تو رو دوست داشت تو براش جون بده......
ولی اگه تو رو دوست نداشت چی؟........
دوست داشتی به من هم سر بزن.

فرشته شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام امیدوارم حالت خوب باشه اتفاقی به ویبلاگت بر خوردم چون من زیاد از اینترنت چیزی حالیم نیست ولی از اینکه اهل دل بودی ازت خوشم اومد خواستم بهت گفته باشم دنیا دنیای نامردی و دورنگی ادما تو این دوره زمونه لیاقت عشقه ادمایی مثل توذو نداره گلم اینقدر غصه نخور دنیا دار مکافات خونه است مطمین باش ضربه ش رو می خوره
این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
وکلام اخر زندگی اجباراست لاجرم باید زیست
ادمهای این دوره زمونه همچنان که به تو عشق می ورزند در ذهن خودشان طناب دار تو ذا می بافند
چون همدرد بودیم واست نوشتم
دوست دارم به یادتم

































































گ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد