سلام،بازم فرصت نوشتن پیش امد.

سلام عرض میکنم خدمت تموم دوستان گلم،این مدّت به خاطر مسایلی نتونستم بنویسم،این سرور هم که فیلترشده و نوشتن توش خیلی سخته،لطفا اگه کسی ادرس فیلتر شکنی رو میشناسه که بدون دردسر واردبلاگ اسکای شه لطفاً تو قسمت نظرات برام بنویسه.ممنونم.و اما بازم یه عصر جمعه دیگه،بازم همون دلتنگی،کاش میتونستم خودم رو قانع کنم.اما،،،،،،،،،

و دوباره امروز روز توست.

روز موعود،روزی که دوباره چشمها در غروب خورشید برق انتظارشان را پنهان میکند و چه زیباست که تو با لبخندی این انتظار ها را پاسخگو باشی.

انتظاری که برایش توانی نمانده.

با چشمانی مشتاق ،امروز غوب را نظاره خواهم کرد و امید به آمدنت دارم،آمدنی که پایان تنهایی هاست

آمدنی که پایان،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

هم اکنون کجایی؟در کجای این کره خاکی؟سر کدامین کودک یتیمی ،گرمای دستان نوازشگرت را حس میکند؟و اشک کدامین کودک مظلوم و ستمدیده ای اشکهای همچون مروارید تو را جاری میکند؟و شانه ها ی کدام پیرمردی به سینه ستبر تو تکیه میکند؟

همدم تنهایی کدام خسته ای شده ای و نگاه استوارت به کدامین چشم استواری بخشیده؟

و سخنان گرمابخشت به کدام دل شکسته و نا امیدی،امید داده است؟

به آسمان نگاه میکنم،نمیدانم چرا؟به آسمان نگاه میکنم و تو و خدای تو را صدا میزنم،صدایت میزنم

چرا که حضور ت را میخواهم،چرا که میخواهم نگاهت به نگاهم استواری بخشد،سخنانت به دلم گرما و امیددهد و شانه های خسته و ناتوانم به سینه محکم و استوارت تکیه کند.

خسته ام و دیگر توانی برایم نمانده،خسته ام و دیگر امیدی جز آمدنت ندارم.

خسته ام و نگاه میکنم،نگاهی خسته اما پر از امید،به غروبی که جز دلتنگی چیزی برایم به ارمغان نیاورده،غروبی که سالهاست خود منتظر است و همین انتظار او را این چنین غمناک و پر از غم کرده

اری غروب غمناک است چرا که سالهاست خود منتظر آمدنت است،پس بیا و با حضورت به این همه دلتنگی و انتظار پایان ده.

یا ابا صالح المهدی

اتفاقاتی افتاده که شاید باعث شه به من بد و بیراه بگید،اما به موقع همش رو میگم،فعلاً یا علی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد