-
بازم سلام
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 16:01
بازم سلام دوستان،روزتون بخیر.امروز صبح مادر و پدرم رفتن مشهد،خیلی وقت بود که باهم تنهایی جایی نرفته بودن .ایشا لله سالم برند و برگردند،و سفر خوبی داشته باشند.حتماً میدونید که تو کشورای دیگه امروز روزه مادر.این رز رو به همه مادرن خصوصا خواهر خودم تبریک میگم،ایشا لله که همیشه سالم و سرزنده باشند و زندگی خوبی داشته باشند...
-
داستان الناز کوچولو
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 01:45
سلام.میخوام براتون از یه خانوم کوچولو بگم که خیلی دلم براش تنگ شده و بدجوری محتاجشم. داستانی که میخوام براتون بگم قصه یه پری دریایه که خیلی زود سختیهای زندگی گریبانگیرش شد. شاید خیلیاتون خرده بگیرید که چرا این مسائل رو اینجا مطرح میکنم یا ..........اما بزارید این داستان رو براتون تعریف کنم: یکی بود یکی نبود.غیر از...
-
امروز عالی بود
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 23:48
سلام دوستان .امروز عصر برادرم سعید وقتی دید حالم گرفتست زنگ زد به دوستاش و گفت بریم استخر.جاتون خالی ساعت ۶ رفتیم والان که ساعت ۱۱:۳۰ بعد از خوردن شام برگشتیم منزل.باورتون نمیشه خیلی وقت بود که با سعید انقدر خوش نگذرونده بودم.اخه از وقتی که استخدام پلیس شد و نظامی شد خیلی با هم رودروایسی داشتیم.دلم برای شیطنتای بچگیش...
-
یادم رفت
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 14:46
بازم سلام.دیشب یکی از دوستان مادرم ٬پسرش تصادف کرده و ضربه مغزی شده براش دعا کنید. یا علی
-
متنی که عاشقشم
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 13:58
بازم سلام من برگشتم و حالا هم میخوام به قول دیشبم عمل کنم.این شعر رو توی دانشکده یه دوستی داشتم به نام شهاب که خیلی ماه بود و متاسفانه من فقطدو ترم اخر افتخار اشنایی رو باهاش داشتم.امیدوارم هرجا که هست لطف یزدان همیشه شامل حالش باشه . لطفا این شعرروباتمام وجود درکش کنید خیلی قشنگه . زندگی یک واژه تلخ است درذهن پریشانم...
-
بازم یه جمعه دیگه داره میاد
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 21:33
سلام دوستان.شب همگیتون بخیر. امشب جشن عروسی یکی از همسایه هاست.اهل خونه همه رفتند وفقط من نرفتم شاید چون حوصلشو ندارم.نمیدونم.خنده داره نه؟ اما من از الان ماتم فردا عصرروگرفتم.حتما شما هم عصرجمعه ها بدجوری دلتون میگیره نه؟ میدونید همین حس دلتنگی یه جورایی خیلی قشنگه .اینکه هنوز این دل یه دل باقی مونده و هرازگاهی باسه...
-
درددل
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 19:32
بازم سلام.حال زیاد خوبی ندارم اخه پدرم مسموم شده.الان یه حس غریبی دارم وقتی خاطره ها رومرور میکنم چیزایی دستگیرم میشه که تا حالا بهشون اینطوری نگاه نکرده بودم.امایه خواهش ازتون دارم .اینکه زود در مورد ادما قضاوت نکنید .همونکاری که عشق من با من کرد.اما من اینجا میگم به نوشته های من اکتفانکنید یقینا اون هم حرفایی برای...
-
چقدر سخته خدایا
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 10:21
سلام.میخواستم دیروزبنویسم اما واقعا نمیتونستم بنویسم.چقدر سخته وقتی فکر یه رویدادی که هیچوقت نباید پیش بیاد رو میکنی واز همه بدتر اینکه اون اتفاق به وجود بیاد . همیشه میترسیدم .میترسیدم که نکنه عشقی که به من داره از روی ترحم باشه؟نکنه به زور داره تحملم میکنه؟همیشه میترسیدم نکنه یه روز برسه و بگه که عمرم رو هدر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 22:55
سلام امروزخیلی خوشحالم خدایا کمک کن تا بتونم خودمو قانع کنم. قصه غربت و سرگردونیامو برای پنجره ها زمزمه کردم هم نفس با شبهای ابری و دلتنگ غصه هامو بی صدا زمزمه کردم دنبال یه نیمه گمشده بودم که با هم یه سیب کامِلو بسازیم دنبال حریفی بودم که من و اون زندگیمونو به پای هم ببازیم یه ستاره ام یه ستاره غریبه ، گوشه یه کهکشون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 12:51
زمانی که از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که میگفت تا آخر عمر با تو هستم از او پرسیدم تو کیستی جواب داد من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم عروسکی هست که ما با آن سرگرم میشویم ولی اکنون میفهمم که ما عروسکی هستیم بازیچه غم کسیکه عشق می کارد اشک درو می کند ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 13:04
این آخرین کلامی است که با تو می گویم . این آخرین کلام من است با لبخندی از امید و تپشهای دل همه روز شاد و سلامت باش و از همه جیز لذت ببر بگذار خاطرات و انعکاس این همه زیبایی در دلت باقی بماند و دلت را به هستی ببخش به من و به همه ما که دوستت داریم سکوت را می پذیرم ، اگر بدانم ، روزی با تو سخن خواهم گفت . تیره بختی را می...
-
جواب به رزسفید
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 12:22
بازم سلام رفیق...راست گفتی...ما دخترا هیچ شانسی برای انتخاب نداریم...و چه بی رحم هستن بعضی از پسرا که این جوری دل هارو میشکنن....منم بخاطر همین بد ضربه خوردم....چرا باید اینطوری خورد بشم...چرا شما پسرا وقتی کسی رو دوست دارید نمیگین...این غرور لعنتی چیه....چرا وقتی کنارتون هستیم خودتون تک و تنها کاری رو انجام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 00:31
سلام.نمیدونم که اصلا کسی هست که درددلمو گوش کنه یا نه؟اما امروز دوست داشتم هر جوابی رو بشنوم الا اینی که شنیدم.کاش این حلقه برای دوست قبلیش نبود میدونم از حرفام هیچی متوجه نمیشید اما خلاصه حرفم اینکه اگر میگفت این حلقه برای یک نفر جدید که تازه باهاش اشنا شدم به خدا برام تحملش اسونتر بود نه اشتباه نکنید من بی غیرت...
-
سراغاز
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 00:18
سلام عزیزان عشق اول وآخر.درسته این اسم وبلاگ منه چون برای این اسم دلیل دارم.امروز خیلی داقونم کاش خدا رحمی کنه و بتونم به یه ارامش مطلق برسم. دلیلی که باعث شد تا من شروع به این کار کنم خیانت عشقیه که ۴ سال با همیم نمیدونم شاید من دارم زود قضاوت میکنم به خدا خیلی داقونم نمیتونم باور کنم.اما فردا همه چیز مشخص میشه.فردا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 23:23
سلام